کد مطلب:295093 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

زن در جاهلیت


اینكه در جاهلیت بر سر زن چه رفت، خود داستانی طولانی دارد، كه غرض اصلی ما پرداختن به آن نمی باشد. پدر طاقت شنیدن خبر دختردار شدن را نداشت و از این خبر اظهار شرمساری و ننك می نمود و رنگ از چهره اش می پرید. [1] فقط پسر، چراغ خانه و موجب بقای نسل شمرده می شد. داستان زنده به گور كردن دختران و افتخار بر این عمل، یكی از ننگهای تاریخ جاهلیت است. [2] .


شعار رایج عرب جاهلی «دفن البنات من المكرمات» بود.


[1] «و اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسودا و هو كظيم». سوره نحل، آيه ي 59.

[2] «راستي انسان بايد تا چه اندازه گرفتار انحطاط اخلاقي باشد كه ميوه ي دل خود را پس از رشد و نمو يا در همان روزهاي ولادت، زير خروارها خاك پنهان كند و از فرياد و ناله ي او متاثر نشود! نخستين طايفه اي كه در اين موضوع پيش قدم شدند، قبيله «بني تميم» بودند. «نعمان بن منذر»، فرمانرواي عراق، براي سركوب كردن مخالفان با لشكركشي انبوهي مخالفان با لشكركشي انبوهي مخالفان خود را تارومار ساخت. اموال آنان را مصادره و دختران آنها را اسير كرد. نمايندگان «بني تميم»، به حضور او رسيدند، و درخواست كردند كه دختران آنها را باز گرداند ولي به خاطر اينكه برخي از اسيران در محيط زندان، ازدواج كرده بودند، «نعمان» آنان را مخير كرد كه: يا روابط خود را با پدران قطع كنند و در آن سرزمين با شوهران به سرببرند، و يا اينكه طلاق گرفته به وطن خود بازگردند. دختر قيس بن عاصم، محيط زناشويي را مقدم داشت. آن پيرمرد سالخورده كه يكي از نمايندگان قبيله «بني تميم» بود، از اين عمل سخت متاثر شد و با خود عهد كرد كه بعد از اين دختران خود را، در آغاز زندگي نابود سازد، و كم كم همين رسم به بسياري از قبائل سرايت كرد. وقتي قيس بن عاصم، خدمت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله و سلم شرفياب شد، يكي از انصار، از دختران وي سئوال نمود. «قيس»، در پاسخ گفت: من تمام دختران خود را به خاك كرده ام، و كوچكترين تاثر در دل خود احساس ننموده ام، مگر يكبار! و آن موقعي بود كه من در سفر بودم، و ايام وضع حمل همسرم نزديك بود. اتفاقا سفرم به طول انجاميد، پس از مراجعت، از حمل همسرم پرسيدم. وي در پاسخ من گفت: به عللي، بچه مرده به دنيا آمد، ولي در واقع دختر زائيده بود، و از ترس من، دختر را به خواهران خود سپرده بود. سالها گذشت و ايام جواني و طراوت دختر فرارسيد، و من كوچكترين اطلاعي از داشتن دختري نداشتم. تا اينكه روزي در خانه نشسته بودم، ناگهان دختري وارد شد و سراغ مادرش را گرفت، دختري بود زيبا و سراغ مادرش را گرفت، دختري بود زيبا و گيسوانش را به هم بافته و گردن بندي در گردن انداخته بود. من از همسر خود پرسيدم كه اين دختر زيبا كيست؟ وي در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: اين دختر تو است. همان دختري است كه هنگام مسافرت تو به دنيا آمده، از ترس تو پنهان كرده بودم.

سكوت من در برابر همسرم، نشانه رضايت بود. او تصور مي كرد كه من دست خود را آلوده به خون وي نخواهم كرد، لذا روزي همسرم با خيال مطمئن از خانه خارج گرديد، من به موجب پيمان و عهدي كه داشتم، دست دخترم را گرفته به يك نقطه دور دست بردم، درصدد حفر گودال برآمدم. هنگام حفر دخترم مكرر از من مي پرسيد كه «منظور از كندن زمين چيست؟!» پس از فراغ دست وي را گرفته، كشان كشان او را در ميان گودال افكندم، و خاكها را به سر و صورت او ريخته، و به ناله هاي دلخراش وي گوش ندادم. او همچنان ناله مي كرد و مي گفت: «پدر جان مرا زير خاك پنهان مي سازي؟! و در اين گوشه، تنها گذارده به سوي مادرم برمي گردي؟!» و من خاكها را مي ريختم تا آنجا كه او زير خروارها خاك پنهان گرديد، و خاك او را فرا گرفت. آري، يگانه موردي كه دلم سوخت، همين مورد است وقتي سخنان قيس پايان يافت، چشمهاي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم پر از اشك شده بود، اين جمله را فرمود: «ان هذه لقسوه، و من لا يرحم لا يرحم». يعني اين عمل يك سنگدلي است و ملتي كه رحم و عواطف نداشته باشند، مشمول رحمت الهي نمي گردند! ابن اثير، در «اسد الغابه»، ماده قيس، از او نقل كرده كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم پرسيد: تاكنون چند دختر، زنده بگور كردي، گفت: 12 دختر. فروغ ابديت، ج 1، ص 48 و 49، جعفر سبحاني، به نقل از «حياه محمد» نگارش «محمد علي سالمين» ص 24 و 25.